سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 89 آذر 8 , ساعت 11:2 صبح

روز است و شب می شود

روزها می گذرند

در پی آن شبها

در فکر فرار از حال من اند

در این گذرگاه زمان

همه چیز تغییر میابد

ولیکن این منم که

بی تغییر در حال پرپر شدنم

دل به هر که بندم

خویش کسی دارد

روزها در گذرند

لیک من در هوای ویران شدنم

بهاری ندارم

بهار برای من خزان است

روزها در گذرند

من درین گذرگاه زمان

غافل از پیری دل خویشتنم

سودی نبردم از زندگانی

که خویش مضر بر حال خویشتنم

روزها می روند

در راه خویش جوانیم را می درند

کلافه از روزها

به دیوار بلند شب تکیه دادم

خوراکم ستاره

چراغم ماه

اما بعد لحظه ای

نه زیاد

شب در حال فرار

از فکر من جای خویش را

به روز می سپارد

و به کار هر روز

من فرار ز روز

و شب فرار می کند ز فکر من

روزها در گذرند

عمر غریبه بی سود می گذرد

روزها در گذرند . . .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ